ماه خونه ما؛ سلنا

دیروز بابایی زنگ زد خونه عزیز کلی الو الو گفتم  و صحبت کردم و بعدش هم زنگ زدم به عمه جون و واسه اونم کلی زبون ریختم و شیرین زبونی کردم ! وقتی اومدم از اتاق بیرون حدود ده دقیقه بعد مامانی پرسید : سلن هلن با کی صحبت کردی؟ گفتم : عمه  دیگه کی؟ عزیز  مامانم از ذوقش بعدش منو خورد  ...

مامان میگه: هادی ، بابا میگه : هادی ، نفر سومی هم تازگی ها پیدا شده ، سوگلی خانم ، کشدار میگه : هااا....دییییی

قهقه میزنی ،  وقتی میگم : سلنا، مامانی عاشقتم .... حالشو میبری آره ؟؟؟ ...

رفتیم پبش آقای دکنر ( آخه مامانی مربض بود) تو چشم دکتر نیگا میکنه میگه : دوتُر...دوتُر ( خنده ام گرفته پیش خودم میگم ، آخه کیشمشم دم داره کیجو) بعد معاینه آقای دکتر میخواد دارو بده میگه : بیماری خاصی ندارین؟ داروی خاصی مصرف نمیکنین؟ بچه تون رو شیر میدین ؟ سلنا داره اون ور واسه خودش بازی میکنه ، با صدای بلند جواب میده : آم ...آم ( یعنی آره شیر مامانم رو میخورم ) برم دختر رو یک گاز بوسی بگیرم بیام ، والله  ...

میگم سلنا کمرم درد میکنه !!! خوشمزه خوشمزه منو نیگا میکنه ، دستش رو میزنه به کمرش میگه : پشتت؟؟؟ اینقدر ذوق میکنم ، که میتونم برم تو المپیک دراز نشست بزنم    ...

....................................................... ...

سرعت گیر ، جلوی سرعت زیاد را میگیرد... فال گیر! فال آدم های خوشحال را میگیرد... پیام گیر !!!! پیام را میگرد...   لبه گیر... بابا و مامان سلنا هستند که لبه تخت را موقع خواب میگیرند تا سلنا پایین نیافتد ...

میشه به مامان بگی ، آخه جچوری میدونی دقیقا فضا و شکل مسجد چه شکلی هست که از کنارش رد میشی تو خیابونمون می گی : الله ( یعنی نماز؟) یا آدرس خونه که دقیقا سر کوچه اگه بتونی ببینی در خونه رو میگی: اوننننننننننننا  یا خونه سینا و پارکشون رو چجوری میشه درست تشخیص میدی و با دست نشون میدی و میگی پارک؟(این همه خیابون و پارک آخه داریم ؟) یواشکی بیا به مانو بگو خب.................  

وقتی هر جا میری زودی به همه لبخند میزنی ،  وقتی موقع خداحافظی زودی بوس میفرستی ، وقتی بشاش و آروم نیگا میکنی ، اینا همه واست جاذبه میاره و واسه این هست که همه جا زود دیده میشی لپت رو بیار ماچ کنم .............هندونه واست قاچ کنم  ...